۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

یار شو،همراه شو ای عزیز

چه بخواهی ، چه نخواهی من حضورم جاریست
شعله ی عشق وجودم کم فروغ و فانیست
زندگی با همه ی زشتی و زیبایی خود اجباریست
زین سبب باید زیست ، زین سبب باید مرد
لحظه ی سوختن مزرعه هاست
وقت آتش زدن باورهاست
باور اینکه وطن تحت لوای علوی است
که زهی خیال باطل ، علویت بس شعاری الکی است
خسته ام ، خسته از این ولایت و حکومت و هرچه که هست
پای ماندن ، شوق رفتن را گرفتند هموطن
عزت من ، شرف من را ربودند هموطن
چوب تاراج زدند بر وطنم
آن چماقدارانِ بی اصل و نسب
آن بسیجیِ کثیفِ بی خرد
من به پا خواهم خواست و تکان خواهم داد
همه ی ایران را با خروش سبزم
گر تو خواهی یار شو، گر تو خواهی یار شو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر