۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

«دلم برای خودمان می‌سوزد …»

«دلم برای خودمان می‌سوزد …» (مقاله ای زیبا و خواندنی از کوچه)

مهرزاد موسوی‌/ رادیو کوچه

این روزها‌، روزهای دیگری است‌، نیم امیدم و نیم ناامید. یک چشم خونم و یک چشم اشک‌، امروز می‌خواهم از ایران بنویسم. راستش دلم برای خودمان می‌سوزد. ما مردمی تنها هستیم که برای دولت مردان‌مان هیچ ارزشی نداریم‌. اگر مانند گله پشت سرشان هر طرف برویم‌، می‌شویم مردم غیور و ارزشی و اگر مخالفان باشیم می‌شویم فتنه‌گر.


اگر هواپیمای‌مان سقوط کند می‌شویم یک آمار کوچک هفتاد نفره به قول وزیر راه. می‌شویم یک عدد ناچیز‌. اگر گروگان بگیرن‌مان تا وقتی نخواهند با کسی یا خبری معامله‌مان بکنند هیچ اهمیتی نداریم. دلم برای خودمان می‌سوزد. که به جرم ایرانی بودن هر چه‌قدر زیر بار ظلم فریاد بزنیم هیچ کشوری در اطراف‌مان نیست که حمایت‌مان کند، برنامه‌های خبری‌شان پر بشود از فریاد تظلم ما.
ما چون مانند مردم مصر نیستیم که اگر به پا خواستیم سرتاپای برنامه‌های کشورهای عربی پر بشود از حمایت ما، انگار همه‌چیز در لایه‌های عرب و عجم‌بودن از بین می‌رود و به جایش تمام رنج‌ها و همت ما یک خبر چند دقیقه‌ای می‌شود در یک برنامه خبری کوتاه.
دلم برای خودمان می‌سوزد. چون نفت داریم، چون ثروت داریم‌، ثروتی که می‌تواند خرج زخم‌های‌مان شود ولی کرور کرور هزینه باج دادن به کشورهای دیگر می‌شود که زیرمیزی هر‌چه می‌خواهند بگیرند‌، از دست‌گاه‌های شنود تا سیستم‌های قوی پارازیت. برای آن‌که انعکاس اندک صدای مردم را خفه کنند. برای آن‌که ثروت عظیم این سرزمین را برای نیت‌های سیاه خود هزینه کنند و مردم را تشنه و گرسنه چندرغاز آخر ماه دنبال خود بچرخانند.

من تلخم امروز روزمرگی‌هایم بوی خون، بوی اشک، بوی نفرت می‌دهد. نمی‌توانم تلخ نباشم از این همه تنهایی مردمی که سهمی کوچک از آزادی را می‌خواهند، سهمی کوچک از یک زندگی ساده‌ی یک انسان‌، در یک گوشه تاریک دنیا را…
من دلم برای خودمان می‌سوزد از تنهایی‌مان در بازی‌های سیاست و سیاست‌مداران دنیا، از بازی‌های خبرگزاری‌ها‌، از بازی‌های کثیف رسانه‌های دنیا، ما مردم تنها و غریبی هستیم که حکومت داران‌مان با پتک بر سرمان می‌کوبند و در یک حصار بسته محصورمان کرده‌اند و صدای فریادهای ما را تک تک با ضربه‌های تازیانه‌ی بیدادشان خاموش می‌کنند.‌
نمی‌دانم ویدئوی آن دختر تونسی را گوش کرده‌اید یا نه؟ او می‌گوید مردم دو کشور تونس و ایران گرفتار دو نوع دیکتاتوری بودند و هستند دولتی که مردمش را مجبور به لامذهبی می‌کرد و دولتی که مردمش را به زور می‌خواهد مذهبی کند. راستی که چه قدر خنده‌دار است. آیا پذیرفتن یک حقیقت ساده این‌قدر سخت است‌، که برای انسان‌ها کمی آزادی در تفکر و اراده‌، که خداوند قرار داده را هم دریغ کنیم. نه به آن زمان که از زور «رضا خان» چاق‌چورها را روی سر دو دستی باید می‌چسبیدیم و نه به حالا که برای یک لاخ موی بیرون زده جواب نکیر و منکر این دنیایی را بدهیم.‌
ایمان آوردم به این‌که جاده‌های حماقت انتها ندارند، فقط کافیست در زرورق مذهب بپیچی و هر دروغ و تزویری را به خورد مردم بدهی. یاد بدهی بزنند، بکشند، یاد بدهی قربتن الی‌اله شکنجه کنند، فتوا بدهی بدن‌ها را سلاخی کنند، به‌نام نامی حیدر تجاوز کنند و دخترکان نا‌بالغ سیه چشم را بسوزانند.
راستش دلم خیلی برای خودمان می‌سوزد. سال‌ها یادمان دادند تکبیرت الاحرام را پشت مردمی عمامه به سر بگوییم‌. نمازهای کودکی‌مان را به مردمانی بی‌گناه و عابد اقتدا کنیم غافل از این‌که همین عبا بر دوشان طعم شیرین قدرت و ثروت را که چشیدند خود را مالک و صاحب کوچک‌ترین دهلیزهای ذهنمان کردند. می‌گویند چه بخوریم، چه‌طور جشن بگیریم، چه فیلمی ببینیم، چه کتابی بخوانیم، چه مهمانی بگیریم، چه لباس‌هایی را بپوشیم‌، چه‌طور نفس بکشیم و چه‌طور بمیریم.
کجا رفتند عالمانی که در زمان شاه کوچک‌ترین منکری اتفاق می‌افتاد کفن پوش بیرون می‌آمدند ، در حرم‌ها بست می‌نشستند و عزای عمومی اعلام می‌کردند…. فربه‌شدن از پول‌های نفت و معدن‌های کشور آن‌چنان بی‌غیرت‌شان کرده که در کنج حجره های‌شان خزیده‌اند‌. این همه ظلم را می‌بینند و دم بر نمی‌آورند.
چه شد؟ آن همه حدیث که به زور در کتاب‌های درسی به خوردمان دادید. واسالاما که اگر خلخال زن یهودی در مملکت اسلامی دزدیده شود‌. دم بر نمی‌آورید که در مملکت قرآنی که ادعایش را دارید چه بر سر دختران و زنان مسلمان می‌آید‌. دین مهربانی که می‌گفتید همین بود. باطوم و شلاق و گلوله….. آزادی که ادعا می‌کردید به زندان‌های سیاه تان ختم می‌شد.
چه‌قدر دلم لبخند می‌خواهد. چه‌قدر قهقهه بی‌دغدغه می‌خواهد، داستان روز مرگی‌هایم داستان غصه و انتظار شده. انتظار برای روزهایی که دوست داریم از راه برسند روزهای لبخند .

منبع:رادیو کوچه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر